درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
ice flower
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 14:41 :: نويسنده : vرسول صالحی
بهارم دخترم از خواب برخيز شكر خندي بزن شوري برانگيز گل اقبال من اي غنچه ناز بهار آمد تو هم با او بياميز بهارم دخترم آغوش وا كن كه از هر گوشه گل آغوش وا كرد زمستان ملال انگيز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا كرد بهارم دخترم صحرا هياهوست چمن زير پر و بال پرستوست كبود آسمان همرنگ درياست كبود چشم تو زيبا تر از اوست بهارم دخترم نوروز آمد تبسم بر رخ مردم كند گل تماشا كن تبسم هاي او را تبسم كن كه خود را گم كند گل بهارم دخترم دست طبيعت اگر از ابرها گوهر ببارد وگر از هر گلش جوشد بهاري بهاري از تو زيبا تر نيارد بهارم دخترم چون خنده صبح اميدي مي دمد در خنده تو به چشم خويشتن مي بينم از دور بهار دلكش آينده تو *****
کودک همسايه مي خندد خانه همسايه را باغي است مالامال رنگ و بوي چهره ها رنگ گل و خوشخوي مردمانش صبح با آواز مرغان و شميم نسترنها روي مي شويند خانه همسايه را آوازها شاد است در ميان خويش از پاکي و بهروزي سخن گويند خانه همسايه آري سبز و آباد است . . . با پدر از شادکامي هاي آن همسايه مي گفتم چشم پر اندوه او برقي زد و آرام چون نياکانش خمار و رام سر به سويي کرد و با انگشت خانه همسايه ديگر نشانم داد با تاني گفت: "هيج مي بيني؟ کودکان خانه همسايه ديگر همه غمگين و محزونند چهره ها زرد است و پژمرده چشمها بي حالت و مرده کورسويي از اميد و زندگاني نيست ردپايي از صفا و مهرباني نيست اسکلتها بيرق فقرند گوشتي بر استخواني نيست از فرا دستان خود بگذر بر فرو دستان و بر بيچارگان بنگر جز صداي شوم جغد نکبت و ادبار جز خرابي و تل آوار زآنطرف آيا نصيبي هست؟" . . . از سخن ماند و خمار آلود لب بر بست بعد لختي باز لب بگشود: "هان پسر جان! شکر نعمت را به جا آور شکرها بايست در افعال و در انديشه داور!" . . . صبح روز بعد و صبح روزهاي بعد باز مي ديدم گوشهاي من به سوي خانه ی همسايه ی شاد است باز مي ديدم که با حسرت چشمهايم با شگفتي رو به سوي خانه ی همسايه ی خندان و آزاد است وآن همه اندرز پر حکمت که مي فرمود! ياوه و بيهوده و باد است!!! ****
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|